سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

رویای پاک سپنتا

يلدايي ...

  شب یلدا آخرین شب پاییزی هم رسید و  به قول یه ضرب ​المثل جوجه رو آخر پاییز می شمارند و من هم جوجه هامو شمردم هر چی شمردم دیدم یه جوجه بیشتر ندارم یه جوجه کاکل به سر یه جوجه مو فرفری زبر و زرنگ، یه جوجه ای که آدم دلش میخواد پیشی بشه و بخوردتش ...  یلدات مبارک جوجه من ... امسال شب یلدا دعوت شدیم خونه شیوا جان یکی از دوستام و خیلی هم بهمون خوش گذشت مخصوصا به شما که خاله شیوا حسابی هواتو داشت و اختیار تام داده بود که هر کاری دلت میخواد بکنی و هیچکس هم نتونه بهت چیزی بگه یه کمی مامی بخاطر شیطنت ها و خرابکاریهات خجالت کشید .... تمام میوه ها شون رو دهنی کردی کلی تخمه ریختی زمین و به همه جای خونه شون سرک کشیدی ....به...
30 آذر 1393

شيطنت هاي فندوقي ...

آقا سپنتاي گل فندوق مامان روی پنجه ها راه میری هر چیزی رو که دیگه نخوای توی دستات نگه داری یهو رها میکنی، و هر وقت فکر کنی که وسیله ای کثیف و یا باید دور ریخته بشه میری به سمت آشپزخونه و روی پنجه پاهات می ایستی و سعی میکنی که اون بندازی توی سینک ... برام جالب که ازکجا به این نتیجه رسیدی انقدر با وسایل مختلف به صفحه تلویزیون زدی که مجبور شدیم صفحه محافظ روش نصب کنیم هنوز عاشق کابینت مواد غذایی هستی و یکی از سرگرمیهای ریختن محتویاتش به بیرون جاهای بلند برات جذاب شدن و  مدام میری روی عسلی و چهارپایه و لبه بالای مبل می ایستی و کلی ذوق میکنی با دیدن اولین کیوی و خوردن اون اولین انتخابت از توی میوه ها و یخچال شده این می...
30 آذر 1393

فراموش كنم كه ...

شیرین تر از عسل ،  شیرین تر ميشي با کارهای که میکنی اوه اوه ... کفشای گنده تر از پات مي پوشي عاشق پوشیدن کفش و دمپایی شدی همش میری از کمد، کفاشی بابا سعید و مامی رو میاری و می پوشی (بیشتر پاشنه بلند ها رو دوست داری) و روی سرامیک شروع میکنی به راه رفتن و چشم میدوزی به پاهات و از شنیدن صدای تق تق  کفاش ها کلی ذوق میکنی بخاطر همين می دوی که بیشتر مواقع میخوری زمین اما دست بردار نیستی ... روزهای اول کلی طول می کشید تا بپوشی و بتونی با هاشون یکی دو قدمی بر داری یهو می دیدی خودت رفتی و کفاشا جا موندن و  بالاخره به پوشیدن یه لنگه رضایت میدادی اما الان استادی شد... سنفونی صدای راه رفتنت خونه مون پر از خنده های ...
15 آذر 1393
1